وبلاگ :
نگين شهداي قائم شهر وبلاگ تخصصي شهداي مسجد ابوالفضل ع پل سه تير
يادداشت :
شهيد سيد حسين حسيني
نظرات :
10
خصوصي ،
2794
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
somayeh
مردي چهار پسر داشت. هنگامي که در بستر بيماري افتاد، يکي از پسرها به برادرانش گفت: «يا شما مواظب پدر باشيد و از او ارثي نبريد، يا من پرستاري اش مي کنم و از مال او چيزي نمي خواهم؟!» برادران با خوش حالي نگه داري از پدر را به عهده او گذاشتند و رفتند. پس از مدتي پدر مُرد. شبي پسر در خواب ديد که به او مي گويند در فلان جا، صد دينار است، برو آن را بردار، اما بدان که در آن خير و برکتي نيست!
پسر سراغ پول ها نرفت. دو شب بعد هم همان خواب ها تکرار شد تا آن که در شب سوم خواب ديد که مي گويند، در فلان مکان يک درهم است. آن را بردار که پرخير و برکت است!
پسر صبح از خواب برخاست و همان جايي که خواب ديده بود، رفت و يک درهم را برداشت. در راه با آن دو ماهي خريد. هنگامي که شکم آن ها را پاره کرد، در شکم هر کدام يک دُر يافت. يکي از دُرها را به درگاه سلطان برد. پادشاه که از آن خوشش آمده بود، پول زيادي به پسر داد و گفت: «اگر لنگه ديگر آن را بياوري، پول بيش تري مي گيري!»
پسر دُر ديگر را نيز به قصر شاه برد. سلطان با ديدن دُر به وعده اش عمل کرد و پسر به برکت احترام به پدرش از ثروت مندترين مردان روزگار شد.