جمعه ها از پي هم ميگذرن
آروم و بي سر و صدا
بدون اينکه منو و شماها بفهميم
تا اينکه غروب ميشه و
يه حسي بهم دست ميده
حس غريبي و دور افتادگي
حس دلتنگي
حس چشم به راهي
خوب که فکر ميکنم تازه يادم ميفته که
بـــــــــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــــــا ...
بدو بدو ميرم در خونه دلمو باز ميکنم
يه يادداشت ميبينم
آمدم نبودي ...
ببخش اين تغافل را پدرم ...