نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
پيغمبري که ديد ستم هاي بي شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار
چون ارتحال يافت خلايق شدند جمع
تا هديه اي دهند به زهراي داغدار
گويا نداشت شهر مدينه درخت و گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار
بر دوش بار هيزمشان جاي دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار
بابي که بود زائر آن سيد رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار
بر روي دست و سينة آن بضعة الرسول
تقديم شد سه لوحه به عنوان افتخار
سيلي و تازيانه و ضرب غلاف تيغ
اي دل بگير آتش و اي ديده خون ببار
آيد صداي فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد اين صدا خموش