دست به دست مدعي شانه به شانه مي روي
آه که با رقيب من جانب خانه مي روي
بي خبر از کنار من اي نفس سپيده دم
گرم تر از شراره ي آه شبانه مي روي
من به زبان اشک خود مي دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه مي روي
در نگه نياز من موج اميد ها تويي
وه که چه مست و بي خبر سوي کرانه مي روي
گردش جام چشم تو هيچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعي همچو زمانه مي روي
حال که داستان من بهر تو شد فسانه اي
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه مي روي؟