اي که چون چشمت، ستاره چشم گرياني نداشت
باغ چون تو غنچ? سر در گريباني نداشت
آسمان چشم تو از ابر غم لبريز بود
غير اشک و خون دل، اين ابر باراني نداشت
سين? تو، ميزبان داغ و درد و رنج بود
اين مصيب خانه کم ديدم که مهماني نداشت
تو همان سردار تنهائي که در قحط وفا
غم به غير از سين? تو بيت الحزاني نداشت
ني، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل
گر نمي آموخت از تو، ني نيستاني نداشت
صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسين
هيچ کس مانند تو عمر درخشاني نداشت
بعد چندين سال رنج و خوردن خون جگر
زهر پايان داد بر آن غم که پاياني نداشت
تيرهاي کينه وقتي بر تن پاکت نشست
چون حسينت هيچ کس حال پريشاني نداشت
روي بال قدسيان تا گلشن فردوس رفت
عاقبت سامان گرفت آن دل که پاياني نداشت
لاله ها همچون «وفائي» گريه کردند از غمت
غنچه اي در باغ هستي لعل خنداني نداشت