باران من ، روزي باريدي بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!
هميشه چشم به راهت مينشينم ، اين شده کار هر روز من که حتي قبل از آمدنت در زير باران بي قراري خيس ميشوم
هواي چشمهايم ، هواي آمدنت است ، از عشق تو ديوانه شدن ، يک حادثه بي تکرار است
تو همان باراني، زيرا مثل باران پاک و زلالي ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابي
قلبم…. قلبم …. قلبم… تند تند، تند تند ، ميتپد به عشق آمدنت
چشمهايم چشمهايم از شوق آمدنت … تنها خيره شده است به آن سو!
آن سوي سرزمين ها ، نميدانم کجاست ، دور نيست ، لحظه آمدنت نزديک است
ذهن من به لحظه در آغوش کشيدنت درگير است ، تنهايي ديگر به سراغ من نيا که خيلي دير است،
ببين حال مرا اي تنهايي ، نگو به من که بي وفايي ، به خدا تا او را ديدم دلم لرزيد!
لرزيد دلم ، خيس شد تنم، باز کردم چشمهايم را ، ديدم خواب تو را!
ديدم همان رويا را در خواب ، گرفتم دستهايت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!
قطره قطره قطره ميريخت بر روي زمين …. قطره قطره قطره ميريخت بر روي گونه هايم
اين قطره هاي باران بود يا اشکهايم
خدايا چرا اينقدر گرم است دستهايم
خديا چرا ميلرزد پاهايم
خدايا چرا نميشوند حرفهايم….
آه
، عاشقيست ، نميتوانم باور کنم که وجودم نيز ديگر مال خودم نيست ،با وجودي
ديگر درگير است ، قلبم ديگر مال خودم نيست جاي ديگري اسير است
اين
باران است که مي بارد بر روي من ، اين من هستم که در زير قطره هايش در
آغوشي گرم ايستاده ام ، ديگر صدايم نمي لرزد براي يک فرياد ! براي اينکه
دنيا بشنود ، براي اينکه قلبها بلرزد، براي اينکه بگويم عاشقم ، هم عاشق تو
، هم عاشق باراني که مرا عاشق تو کرد…
mer30