صبر و قرار من به سر آمده
زود بيا وقت سحر آمده
گو چه کنم از غم هجران تو
از همه کس جز تو خبر آمده
بس زغمت گريه کنم روز و شب
چشم من از کاسه به در آمده
چون شده ام در صف ديوانگان
ليلي و مجنون به نظر آمده
کي شود اين مژده ز تو بشنوم
يوسف گمگشته ز در آمده
بهر خدا و دل کاشف بيا
وقـت رهـائي بشـر آمده