ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
باز کردم همه? پنجره ها را با شوق
تا صدايي شايد...
تا مگر زمزمه اي از آن دور...
خبري اما نيست
و در اين لحظه که من مي لرزم؛
باد پاييزيِ سرد
ناگهان در بغلم مي گيرد.

تا مگر در بغل خود گيرم
سايه ام را که به ديوار اتاقم لرزيد
مي گشايم آغوش
مي دوم اما شمع
مي شود از نفسِ بادِ پگاهان خاموش
سايه ام مي ميرد...