نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    36   37   38   39   40    >>    >
 
+ ليلا 
سلام
خدارو شکر
بارها ميام ولي موفق نميشم
از دست شما با وبتون

در بهاري که پرازمعجزه واحساس است
هفت سينم ،سين سيماي تو را کم دارد.


آدمي که مي خواهد برود، مي رود..

داد نميزند که من دارم ميروم..!

کسي که رفتنش را داد ميزند، نميخواهد برود؛

داد ميزند که نگذارند برود..
چقد حس قشنگيه كه بدوني

يكي

يه جايي

داره يه اهنگي رو

فقط به ياد تو گوش ميده....




چقد حس قشنگيه كه بدوني

يكي

يه جايي

داره يه اهنگي رو

فقط به ياد تو گوش ميده....











+ سپهري 
خانه دوست کجاست ؟

در فلک بود که پرسيد سوار آسمان مکثي کرد

رهگذر شاخه نوري که به لب داشت به تاريکي شن ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت : نرسيده به درخت

کوچه باغي است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است

مي روي تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بذر مي آورد

پس به سمت گل تنهايي مي پيچي ، دو قدم مانده به گل

پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني

و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد.

در صميميت سيال فضا خش و خشي مي شنوي

کودکي مي بيني رفته از کاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او مي پرسي خانه دوست کجاست؟
[قلب]
+ سپهري 

رفته بودم سر حوض

تا ببينم شايد، عکس تنهايي خود را در آب

آب در حوض نبود.

ماهيان مي گفتند:

هيچ تقصير درختان نيست.

ظهر دم کرده تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشويه نشست

و عقاب خورشيد، آمد او را به هوام برد که برد.

***

به درک راه نبرديم به اکسيژن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولي آن نور درشت،

عکس آن ميخک قرمز در آب

که اگر باد مي آمد دل او، پشت چين هاي تغافل مي زد،

چشم ما بود.

روزني بود به اقرار بهشت.

***

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت کن

و بگو ماهي ها، حوضشان بي آب است.

***

باد مي رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا مي رفتم.افسوس

+ سپهري 
شب را نوشيده ام
و بر اين شاخه هاي شکسته مي گريم
مرا تنها گذار
اي چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم
مگذار از بالش تاريک تنهايي سر بردارم
و به دامن بي تار و پود روياها بياويزم
سپيدي هاي فريب
روي ستون هاي بي سايه رجز مي خوانند
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بيهوده به زنجير مرواريد چشم آويخته
او را بگو
تپش جهنمي مست
او را بگو : نسيم سياه چشمانت را نوشيده ام
نوشيده ام که پيوسته بي آرامم
جهنم سرگردان
مرا تنها گذار.

سهراب سپهري
+ سپهري 
حرف ها دارم
با تو اي مرغي که مي خواني نهان از چشم
و زمان را با صدايت مي گشايي
چه ترا دردي است
کز نهان خلوت خود مي زني آوا
و نشاط زندگي را از کف من مي ربايي ؟
در کجا هستي نهان اي مرغ
زير تور سبزه هاي تر
يا درون شاخه هاي شوق ؟
مي پري از روي چشم سبز يک مرداب
يا که مي شويي کنار چشمه ادارک بال و پر ؟
هر کجا هستي ، بگو با من
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن
آفتابي شو
رعد ديگر پا نمي کوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد
و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است ، آرام است
از چه ديگر مي کني پروا ؟

سهراب سپهري
+ سپهري 
شب سردي است ، و من افسرده
راه دوري است ، و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده
مي کنم ، تنها، از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غم ها
فکر تاريکي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهاني
نيست رنگي که بگويد با من
اندکي صبر ، سحر نزديک است
هردم اين بانگ برآرم از دل
واي ، اين شب چقدر تاريک است
خنده اي کو که به دل انگيزم ؟
قطره اي کو که به دريا ريزم ؟
صخره اي کو که بدان آويزم ؟
مثل اين است که شب نمناک است
ديگران را هم غم هست به دل
غم من ، ليک، غمي غمناک است

سهراب سپهري
+ سپهري 
شب سردي است ، و من افسرده
راه دوري است ، و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده

مي كنم تنها ، از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افروز مرا بر غم ها

فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني

نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر ، سحر نزديك است
هر دم اين بانگ بر آرم از دل :
واي اين شب چقدر تاريك است

خنده اي كو كه به دل انگيزم ؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم ؟
صخره اي كو كه بدان آويزم ؟

مثل اين است كه شب نمناك است
ديگران را هم غم هست به دل
غم من ليك ، غمي غمناك است

سهراب سپهري
+ سپهري 
و عشق
تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد
مرا رساند
به امکان يک پرنده شدن

سهراب سپهري


+ سپهري 
من در اين تاريکي
فکر يک بره روشن هستم
که بيايد علف خستگي‌ام را بچرد
من در اين تاريکي
امتداد تر بازوهايم را
زير باراني مي‌بينم
که دعاهاي نخستين بشر را تر کرد
من در اين تاريکي
درگشودم به چمن‌هاي قديم
به طلايي‌هايي ، که به ديوار اساطير تماشا کرديم
من در اين تاريکي
ريشه‌ها را ديدم
و براي بته نورس مرگ ، آب را معني کردم

سهراب سپهري
+ روياي خيس 
برآمد باد صبح و بوي نوروز/////

به کام دوستان و بخت پيروز/////

مبارک بادت اين سال و همه سال/////

همايون بادت اين روز و همه روز/////[گل][لبخند]
+ روياي خيس 
نکويي کن که دولت بيني از بخت/////

مبر فرمان بدگوي بدآموز/////

منه دل بر سراي عمر سعدي/////

که بر گنبد نخواهد ماند اين کوز/////

دريغا عيش اگر مرگش نبودي/////

دريغ آهو اگر بگذاشتي يوز/////

+ روياي خيس 
بهاري خرمست اي گل کجايي/////

که بيني بلبلان را ناله و سوز/////

جهان بي ما بسي بودست و باشد/////

برادر جز نکونامي ميندوز/////[گل][لبخند]
 <    <<    36   37   38   39   40    >>    >