غزل ظهوراز نو، تمام پنجرهها را مرور کن برگرد و از مسير نگاهم عبور کنبر استواي اطلس چشمت گذار نيستاين تو به توي قطب دلم را مرور کن روزي در اين مسير به بن بست مي رسيمبال و پري براي دلم جفت و جور کن با چلچراغ باور چشمان روشنتتاريک لحظه هاي مرا غرق نور کن گفتي به من که حاجت هيچ استخاره نيستاز کوره راه مبهم ايمان عبور کنرفتم ولي، ميان? راه است و شک و مرگدست دلم به دامنت آقا! ظهور کن
علي رضواني راد