به سان مرغک پر بسته گوشه قفسم
براي لطف نگاهت هميشه ملتمسم
چه درد دلها داري از اين دل سيهم
چه حرفها به دلم مانده از دل نجسم
زمن گلايه مکن که چرا چنين و چنان ...
نگاه لطف نديدم به گرد هر هوسم
به منجلاب گناهم ولي اميدي هست
که روزگاري شايد به محضرت برسم
دلم گرفته از اينجا نمي شود گاهي
دل مرا ببري اي عزيز دادرسم
دلم براي تو تنگ است به خدا آقا
ز بس که روت نديدم گرفته شد نفسم
به قنداقه اصغر(ع)عجل لوليک الفرج