و پايان اين بي قراري بهشت است
بهشتي که سر خوش ز ديدار ياري
نسيم کرامت وزيدن گرفته
و باران رحمت چکيدن گرفته
مبادا بدوزي نگاه دلت را
به مردم که بازار يوسف فروشي در اين دوره ي بد شديدا گرفته
خدايا به روي درخشان مهدي
به زلف سياه و پريشان مهدي
به قلب رئوفش که درياي داغ است
به چشمان از غصه گريان مهدي