تسبیح دیجیتال

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 


!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![گل][قلب شکسته]!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!يه خانواده ي سه نفري بودن
يه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش
بعد از يه مدتي خدا يه داداش کوچولوي خوشگل
به دخترکوچولوي ما ميده
بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
دختر کوچولو هي به مامان و باباش اصرار مي کنه
که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن.
اما مامان و باباش مي ترسيدن
که دختر کوچولوشون حسودي کنه
و يه بلايي سر داداش کوچولوش بياره.
اصرارهاي دختر کوچولو اونقدر زياد شد که
پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن
اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن.
دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ...
خم شدروي سرش و گفت :
داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدي
به من ميگي قيافه ي خدا چه شکليه ؟
آخه من کم کم داره يادم ميره ....!
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![گل][تعجب]!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!