خروج کاروان از مدينه
سلاله از مدينه راه افتاد
خمي بر قامتِ دلخواه افتاد
غمي بر جانِ دختِ شاه افتاد
دلِ اهلِ سفر بس ناگران بود
نگاه مادري بر طفل زيبا
دو چشمان خمارش بس فريبا
و دستان ظريفش دست بابا
دل بابا چنان آتش فشان بود
نگاه کودکانش سرد مي شد
دل عمه سراسر درد مي شد
و کم کم اصغر او مرد مي شد!
عجب تقدير تلخي! امتحان بود...
دل خواهر چه بي صبرانه غوغاست
و ذکر قلب او بر لب هويداست
"خيالم راحت است، عباس با ماست!"
نگاه علقمه بر آسمان بود
سفر خوب است، اما اينچنين، نه
ميان لشگر نامسلمين، نه
به روي ني سر و تن بر زمين، نه!
دمِ واغربتا در کهکشان بود
بريزيد اشک ها، پايان نگيريد
شکوه ناله از ياران نگيريد
خبر از غربتِ باران نگيريد
همان بهتر که مادر بي نشان بود...
چه کهنه غربتي در عمقِ جان بود....
***********
مجمع زينبيون اهل بيت اهواز
بيت آيت الله موسوي
zeynabiyooneahlebeyt.blogfa.com
پيشاپيش مبارک باشد انشاالله عمر پر برکت وزينبي داشته باشيد