نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
يادمان باشد، زود دير مي شود
پيرمردي نارنجي پوش در حالي که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بيمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش مي کنم به داد اين بچه برسيد.بچه ماشين بهش زد و فرار کرد. پرستار:اين بچه نياز به عمل داره بايد پولشو پرداخت کنيد.

پيرمرد: اما من پولي ندارم پدر و مادر اين بچه رو هم نمي شناسم.خواهش مي کنم عملش کنيد من پول و تا شب براتون ميارم…

پرستار:با دکتري که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنيد.

اما دکتر بدون اينکه به کودک نگاهي بيندازد گفت: اين قانون بيمارستانه. بايد پول قبل از عمل پرداخت بشه.

صبح روز بعد...
همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به ديروزش مي انديشيد.