نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ چادرخاکي 
وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتي ابد چشم ترا پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز ترا در آسمانها مي کشيد
وقتي عطش طعم ترا با اشک هايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
يک آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي که من عاشق شدم شيطان به نامم سجده کرد
آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشي و نه گلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي

" افشين يداللهي "