سر تا پا?م را که خ?صه کنند، م?شوم مشت? خاک...! که ممکن بود خشت? باشد در د?وار ?ک خانه?ا سنگ? در دامان ?ک کوه?ا قدر? سنگر?زه در انتها? ?ک اق?انوس... و?ا شا?د خاک? از گلدان...!?ا حت? غبار? بر پنجره...!اما مرا از ا?ن م?ان برگز?دند برا? نها?تشرافتبرا? انسان?ت...وپروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کش?دند?دن...شن?دن...فهم?دنو ارزنده ام کرد به واسطه ? نفس? که در من دم?د...من منتخب گشته ام برا? قرب... برا? سعادت...من مشت? از خاکم که خدا?م اجازه ام داده به انتخاب و تغ??ر...به شور?دن...به عشق......!