خسته اما از غزل لبريز و سرشارم هنوز
ساده مي گويم ترا من دوست مي دارم هنوز
لحظه هايي خوش كنار نغمه هاي ساز تو
عاشق و دلبسته آن كهنه گيتارم هنوز
واژه هايم زخمي و اين دردها شايد كه نه
بي گمان از اين جدايي سخت بيزارم هنوز
رفته بودم تا فراموشت كنم اما نشد
با همان لبخند زيبايت گرفتارم هنوز
عشق بازيهاي خود را تازه كن زيرا كه من
خاطرات كهنه ام را دوست مي دارم هنوز
در بند دلي سوخته و تيره و تارم
غمگين تر از آهنگ غم آلود سه تارم
پژمرده ازين سردي دلگير زمستان
عمريست که در حسرت يک لحظه بهارم
صياد دلم بودي و من چشم به راهم
شايد که شبي باز بيايي به شکارم
اما سخن از درد روا نيست عزيزم
وقتي که تو باشي همه دار و ندارم
اندوه من اينست که در دفتر شعرم
يک بيت به زيبايي چشم تو ندارم
هاتف کلانتري (رهگذر)