هزار بار عهد بستم و هزار بار توبه شکستم و بر اسب عصيان نشستم داني که در خفا چه بوده ام و چه هستم ! به لب آه و و به دل جاه و زبان کوتاه ! پس مرا به سر انگشت نيم نگاهي نگاه دار و به غير خود وا مگذار!