"بـهــانــــه"
بهانه زنـدگي، يک بهـانه ميخواهدنغمـه ي عاشقـانـه ميخواهد
خـانهي سـرد و خـالي ِ دلِ مـاگـرمي ِ آشـيـانـه مـيخـواهـد
بذر ِهستي چـو ريختي بر خـاکاز اميـدي ، جـوانـه ميخـواهـد
چون شد آشفته موي بيد از بـاددستِ ليلاش شانه ميخواهـد
غـم اگر حمـله بُـرد بـر جـانـتدفع ِغـم ، تـازيـانـه ميخواهـد
گر که روزت گـذشت بـا سختييک قـرار ِ ، شبـانه ميخـواهـد
عمر ِماگرچه نيست همچون نوحليک، امّيدِ جـاودانـه مي خواهد
دل ز ِ نيـرنگ و رنگ بيـزار اسـتعشـق را خـالصـانـه ميخواهد
دلِ آرام ، کعبـه ي عشق استروح ِ آواره، خـانـه ميخـواهـد
گـاه زرناز، خستـه از غمهـاستلذّتي، شـاعـرانـه ميخـواهـد
نسيم سحر ( زرنـاز )[گل]
http://www.zarnaz.blogfa.com/post-178.aspx