آري آري مي توان موسي شدن با شفاي روح خود عيسي شدن روح ميگويد اگر چه خاکي ام من زميني نيستم افلاکي ام
راه هموارست رهرو نيستم بي سبب در هر قدم مي ايستم هر زمان آن حالت دلخواه نيست جان روشن گاه هست و گاه نيست تشنه کامم ليک دريا در منست گر شفا خواهم مسيحا در منست باغ هست و ما به خاري دلخوشيم نور هست و ما به نازي دلخوشيم
دعوت حق گويدم بشتاب سخت تا بتازد بر سرت خورشيد بخت از نفخت فيه من روحي نگر تا کجا پر ميکشد روح بشر گر شوي موسي عصا در دست توست خود مسيحا شو شفا در دست توست طور سينا سينه ي پاک شماست مستي هر باده از تاک شماست