ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

سحر گه رهروي در سرزميني * * * همي گفت اين معما با قريني

که ‌اي صوفي شراب آن گه شود صاف * * * که در شيشه بر آرد اربعيني

خدا زان خرقه بيزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستيني

مروت گر چه نامي بي نشان است * * * نيازي عرضه کن بر نازنيني

ثوابت باشد ‌اي داراي خرمن * * * اگر رحمي کني بر خوشه چيني

نمي بينم نشاط عيش در کف * * * نه درمان دلي نه درد ديني

درون‌ها تيره شد باشد که از غيب * * * چراغي برکند خلوت نشيني

گر انگشت سليماني نباشد * * * چه خاصيت دهد نقش نگيني

اگر چه رسم خوبان تندخوييست * * * چه باشد گر بسازد با غميني

ره ميخانه بنما تا بپرسم * * * مآل خويش را از پيش بيني

نه حافظ را حضور درس خلوت * * * نه دانشمند را علم اليقيني

ببخشيد دير سر زدم