سوي شهر آمد آن زن انگاسسير كردن گرفت از چپ و راست ديد آيينه اي فتاده به خاك گفت : حقا كه گوهري يكتاست به تماشا چو برگرفت و بديد عكس خود را ، فكند و پوزش خواست كه : ببخشيد خواهرم ! به خدا من ندانستم اين گوهر ز شماست ما همان روستازنيم درست ساده بين ،ساده فهم بي كم و كاست كه در آيينه ي جهان بر ما از همه ناشناس تر ، خود ماست
قالَ عليٌّ ( عليه السّلام ) :
منبع : غرر الحکم? ج 2 / فصل 86 (لا)?حديث324 .
به دنيا نگاه کن: رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست، اما آرامش نيز هست، شادي هست، خدا هست...
زندگي، همچون رودي بزرگ، جاودانه روان است... زندگي همچون رودي بزرگ كه به دريا مي رود،
دامان خدا را مي جويد .... خورشيد هنوز طلوع ميكند...
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است... بهار مدام مي خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد...
امواج دريا، آواز مي خوانند، بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند.
گل ها باز مي شوند و جلوه مي كنند و مي روند . نيستي نيست .
هستي هست... پايان نيست.
راه هست... [لبخند][گل]
---------------------
سلام بزرگوار ... خدا قوت.
التماس دعا.