نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

تقويم، روي فصل خزان ايستاده است
گويا پس از تو نبض زمان ايستاده است

حس مي کنم که پشت همين چشم هاي شاد
مردي هميشه دل نگران ايستاده است

در تو هزار بغض سَترون نشسته است
در من هزار دردِ نهان ايستاده است

در چشم هات، اين دو پريشان و در به در
طرح دوتا پلنگ جوان ايستاده است

اين واژه هاي تلخِ معطل درون من
ديري در انتظار بيان ايستاده است

پشت درچه هاي شب آلود ذهنِ من
اندوه شاعرانِ جهان ايستاده است

پاييز در دقايق من مکث کرده است
انگار بي تو نبض زمان ايستاده است.