ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 


زير باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقي مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان ديدم
زن همسايه بر زمين افتاد...

سيب ها روي خاک غلطيدند
چادرش در ميان گرد و غبار

قبلا اين صحنه را...نمي دانم
در من انگار مي شود تکرار

آه سردي کشيد، حس کردم
کوچه آتش گرفت زين آه...

و سراسيمه گريه در گريه
پسر کوچکش رسيد از راه

گفت: آرام باش! چيزي نيست
به گمانم فقط کمي کمرم...

دست من را بگير، گريه نکن
مرد گريه نمي کند پسرم...

چادرش را تکاند، با سختي
يا علي(ع) گفت و از زمين پا شد

پيش چشمان بي تفاوت ما
ناله هايش فقط تماشا شد

****

صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! اين صداي روضه ي کيست

طرف کوچه رفتم و ديدم
در و ديوار خانه اي مشکي است

*****

با خودم فکر مي کنم حالا
کوچه ي ما چقدر تاريک است

گريه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستي! فاطميه نزديک است...
.
.
.
من منتظرتم اقا