زير باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقي مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان ديدم
زن همسايه بر زمين افتاد...
سيب ها روي خاک غلطيدند
چادرش در ميان گرد و غبار
قبلا اين صحنه را...نمي دانم
در من انگار مي شود تکرار
آه سردي کشيد، حس کردم
کوچه آتش گرفت زين آه...
و سراسيمه گريه در گريه
پسر کوچکش رسيد از راه
گفت: آرام باش! چيزي نيست
به گمانم فقط کمي کمرم...
دست من را بگير، گريه نکن
مرد گريه نمي کند پسرم...
چادرش را تکاند، با سختي
يا علي(ع) گفت و از زمين پا شد
پيش چشمان بي تفاوت ما
ناله هايش فقط تماشا شد
****
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! اين صداي روضه ي کيست
طرف کوچه رفتم و ديدم
در و ديوار خانه اي مشکي است
*****
با خودم فکر مي کنم حالا
کوچه ي ما چقدر تاريک است
گريه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستي! فاطميه نزديک است...
.
.
.
من منتظرتم اقا