ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 


سلام

مهرداد اوستا

بازآي كه چون برگ خزانم رخ زردي‌‌ است
با ياد تو دم ساز دل من دم سردي‌ است

گر رو به تو آورده‌ام از روي نيازي‌‌ است
ور دردسري مي‌دهمت از سر دردي‌ است

از راهروان سفر عشق درين دشت
گلگونه سرشكيست اگر راهنوردى است

در عرصه انديشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فريادي و خونين چه نبردى است

غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه اين مرد چه مردي است

از درد سخن گفتن و از درد شنيدن
با مردم بيدرد نداني كه چه دردي است؟

چون جام شفق موج زند خون به دل من
با اين همه دور از تو مرا چهره زردي است

يا علي...