چه مشقّتها كشيدم در راه رسيدن به جبهه كه آرزويش را داشتم چه سنگها جلوي پايم سبز شد و چه چوبهاي لاي چرخم گذاشته شده بالاخره پدر و مادرم راضي شدند. براي رسيدن به جبهه زير لب زمزمه ميكردم خدايا، به اميد تو ميآيم به راه تو همراهيم كن تا لحظهاي كه خون در رگهايم هست و جان در بدن دارم.