پرنده نيستم اما پر خيالم هستتوان بال گشودن به هر محالم هستمبين که اينگونه پاي در لجن شدهامکه دسترس به گواراترين زلالم هستهمين نفس که به عمق سکوت محبوسمصداي منتشري آن سوي جبالم هستشناسنامهي من يک دروغ تکراري استهنوز تا متولد شدن مجالم هستبخواه تا خود از اين خاک بسته برخيزمبه رستخيز تو همواره شور و حالم هستمجاب فلسفه قبض و بسط روحم نيستاگر چه با خود و دنياي خود جدالم هستجهان جنون مرا پاسخي نداده هنوزبه ناگزيري دنيا همان سوالم هستبه غير خويشتن از هيچ کس ملالم نيستخود اين دليل مرا بس اگر ملالم هست
محمدعلي بهمني