نگاه زخمي
آب را آزاد کن از پنجهي زنجيرها !
از نگاه زخمي و آشفتهي شمشيرها
از کنار بهت قرآنهاي روي نيزه و ...
از لب صفينيان و حيرت ِ تکبيرها
مرهمي بگذار روي زخم ِ باز آسمان !
دستمالي خيس ، بر پيشاني ِ تقديرها
شايد اين ساحلزماني خواب قحطي ديده است