مادر سر چشمه گيتي...
غنچه اي در سبزه زار زيباي طبيعت شکفت و
کلمه ي مادر ، در پهنه گلبرگان سرخ
آن او که همچون خون مادر است ،
بيرون جهيد و خود را در آسمان بيکران آبي
سوار بربال پرنده محبت ديد.
آري! به راستي مادر کيست که گيسوانش
هم چون گيسوان فرشته طلايي است؟
مادر کيست که زمزمه محبتش لالايي
اوست؟
مادر آنست که گهواره چوبين فرزندش را از
لابه لاي صخره ها و از ميان آبشارها و صدها
گل زيباي ياسمن بيرون مي کشد و با
دستان مهرآميزش آن را تکان مي دهد...
مادر آنست که اشکش همچون شبنم بر
قلب گلبرگ ، گل عشق است،
صدايش هم چون مرغ غزل خوان در طبيعت
است و بوسه اش همچون نور خورشيد
برسبزه زار است و استواريش همچون
کوهي بر دل خاک...
در پناه حق .