چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <      1   2   3   4   5    >>    >
 
صبحي کـــه بجـــاي عـــشق با سيـــگار شروع بـــشه . . .
يــــک شــــــروع دوبـــاره نيــــست
امـــــتداد پايان اســــت
بــــــراي کــــسي که ديــگر امــــيدي بـــه ادامه نـــدارد !!
همـچـون ساعـت شني شــده ام
کــه نـفــس هـاي آخـرش را مـيـزنـد
و الـتـمـاس مـيـکــنــد
يـکـي پـيـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـيـد ! ! !
بــگـذاريــد تــمام شــوم …
هـِ?__?ـے لـَعـنـَ?__?ـتـے ...
بيـآ بـآ هـَ?__?ـم بـ?__?ـآزے کـُنيـ?__?ـم ...
تـو پـآکـَ?__?ـت هـآے خـآلـ?__?ـے از سيگـ?__?ـآرِم رآبشـمـ?__?ـآر ...
مـَ?__?ـن هـَ?__?ـم ...
شـُمـ?__?ـآره هـ?__?ـآے غـَريـ?__?ـبـہ تـ?__?ـوے گـوشـ?__?ـے ات رآ ...!
----------------------
فدااااااااات
شكر خداى است طوطى نطقم كه مُلهم است
كاندر نواى وصل شَهَنشاه اعظم است
حمد آن قديم راست كه در عرصه وجود
حادث نمود پرتو نورش كه دائم است
شاهَنشَهى كه مسند او عرش كبرياست
قدرش عظيم و نزد خدا بس معظّم است
حكمش متين و در همه ذرات نافذ است
فرمانرواى كلّ و امام دو عالم است
روح الامين به بندگيش شاد و مفتخر
بر جمله انبياى مكرّم مقدّم است
از پرتو وى است چين ارض برقرار
اين نُه رواق چرخ بپا همچه محكم است
از ممكنات ز فيض وجودش اگر شود
ممنوع از يقين كه جهان در تلاطم است
مستور از خلايق ليك همچو آفتاب
ملك وجود از اوست چو گلزار خرم است
مهدى حقّ و هادى خلق و امام دين
چون حق به عدل ثابت و بر قسط قائم است
درّ كمال روح وى جسم او صدف
وين عالم وجود وِ را بحر قُلزُم است
غواص عقل كو كه بجولان فكر تيز
آرد ثناى همت و عشقش معلم است
شايد رهى به جانب عرفان او برد
با لطف كردگار كه اينش متمم است
ليك اين رهى بود كه نه هر رهروى در او
راهش بود جز آنكه به اسرار محرم است
چشم عدو است كور و بود او چو آفتاب
اندر حجاب غيبْ ز اشرار ظالم است
مخفى چو گشت شمس وراء حجاب ابر
چون ميتوان نمود به چشمى كه برهم است
آن گوهرى كه نزد خدا بس گرانبهاست
اندر خزانه اى كه ز هر فتنه سالم است
در انتظار مقدم آن شاه مستطاب
ز آدم گرفته جمله چنين تا به خاتم است
گرديد بس دراز شب هجر فَرقَتش
دلهاز خون چشم پر از آب چون يم است
آيا شود طلوع كند صبح وصل او
آيد بشارت آنكه دگر آخر غم است
يا صاحب الزمان به ظهورت شتاب كن
مى بينى اين چنين كه پر از كفر عالم است
احكام دين خراب ، قوى شد اساس كفر
شد هر حرامى حلّ ، حلائل محرم است
طغيان و ظلم و جور جهان را فرو گرفت
خار ذليل صالح ، طالح مكرّم است
باقى نمانده بهر زنان عفت و حيا
هر زن چو اهل كفر به هر مرد محرم است
يا سيدى و قُرَةَ عَينى و مَلجَائى
بر ما چه بس عزيز گرانبار اين غم است
بر جمله مردمان جهان افكنم نظر
صبا زلطف رسان بهترين سلاله بر يد
زهي بكهتر و مهتر چنان ياله بر يد
بنازم آنكه جهان را بكف قباله بر يد
چو آفتاب مي از مشرق پياله بر يد
زباغ عارض رويش هزار لا له بر يد
نگار من تو پس پرده ي ز چيست تامل
تراست شش جهته و چادر كن دست تو سل
زجور و ظلم خزان گشته سطح و نيست تحمل
نسيم در سر گل بشكند كلاله سنبل
چو در ميان چمن بوي آن كلاه بر يد
يا ولي زمان مظهر و مبين فرقان
بشذ زشرع قوائم فتاد و ين زبنيان
هزار سال و فزون در حجابي يشه امكان
گرت چو نوح بني صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و كام هزلر ساله بر يد
چه خوانم ين سر شوريده را شماتتهاست
چه نالم ين تن پر عشق را ملا متهاست
چه سازم از غم هجرت بدل جراحتهاست
حكيت شب هجران نه ين حكيتهاست
كه شمه زيبائيش بصد رساله بر يد
ز تو فراز سما ارض مهد و خور به تلمع
خديو كشور يجادي و چراست تقنع
بوصل يار دلا ناله كن بساز تضرع
ز گرد خوان نگون فلك مدار توقع
كه بي ملالت صد غصه يك نواله بريد
از آنزمان كه سرم كوي عشق تو بربود
بنالم از غمت هر دم ز دل بر آرم دود
ره علاج ندارم مگر زحضرت معبود
بسعي خود نتوان برد گوهر مقصود
خيال باشد كا ين كار بيحواله بريد
"عتيق" بريم عشق تو اندر است نه واعظ
غريق بحر ترا كي فتد قبول مواعظ
حديث عشق تو هرگز نخوانده اخفش و حافظ
نسيم وصل تو گر بگذرد ز تربت حافظ
ز خاك كالبدش صد هزار ناله بر يد
شها بسوى تو را بُوَد ، دو چشم شفاعت
نبوده جز بسوى حضرتت ، اميد كرامت
اگرنظر ننمائى مرا كجاست پناهى
مرا تو اى شه خوبان ، هميشه روح روانى
مرا تو اى مه تابان ، هميشه هستى وجانى
مرا تو اى گلِ بُستان ، هميشه رَوح جنانى
مرا تو اى ثمرِ جان ، اميد هردو جهانى
گرم تو دوست نباشى ، بهشت چه جاهى
دلم ز مهر تو شاها ، بهشت و باغ در او هست
دلم ز هجر تو شاها ، چو لاله داغ در او هست
رخم به چهر تو شاها ، دو صد چراغ در او هست
سرم به فكر تو شاها ، دو صد سراغ در او هست
گرم تو شاهى نباشى ، جنان برم چه گياهى
طواف روي مهت منتها دعاي من است
قرار کوي رهت شرح ادعاي من است
نميروم ز سر کوي بيکرانه تو
که اين مسير عبور تو دلرباي من است
بيا و يک قدمي با دلم بشو همگام
که با تو درد دلم بين نالههاي من است
نه سعي مروه و سعي صفاي مي خواهم
تلاش در ره تو مروه و صفاي من است
به خون دل بکنم شستشو سر و رويم
ذبيح عشقم و کوي وفا مناي من است
همينکه با تو شريکم به هر غم و شادي
دليل و حجت و برهان اين وفاي من است
بيابيا که ز هجر تو سوختم به خدا
به مدّعاي دلم شاهدم خداي من است
به عالمي نفروشم غلامي درِ تو
دوام خدمت تو بهترين جزاي من است
تعصبي که به حب تو دارم از ايمان
تمام هستي و سرمايه ولاي من است
به عشق اينکه زماني شوم کفنپوشت
شبانه روز به درگاه حق دعاي من است
صد طبق گل به مقدم جانان به زلالي قطــره بــاران
آب هستي ز دور مي ريزد به کوير عطش گرفته جان
از افقهاي سبز مي رويد نــور امّيــد در دل انسان
مژده اي دل که سر رسيد فراق شد شب نيمـه مه شعبـان
از پس ابــر ،مِهــر جــان آمـد
مهدي صاحب الزمان آمد
از رمق اوفتاد چرخ قرار گشت باطل، برون ز حــدّ مــدار
خرم آن ماه کز رخش ساطع گشته نور وجــود هــزار هـزار
شجر نخل اوصيا امشب تازه وقت سحــر نشست به بــار
در تمناي روي ماهش دل منصرف شد ز شوق گشت و گذاز
اينکــه مُلک و مَلَک بـود رامـش
حجت بن الحسن بود نامش
در شب ديو ظلمت و شب زور منجـي کل خلــق کرد ظهــور
حجره نرگس از گل قدمش شد بسان حرا و وادي طور
صد چو يوسف به اکتساب رخش آرزويي است که برده اند به گور
يا رب اين ماه پاره تا به ابد از گزند نگاه باد به دور
تا خدا هست و هست وجهه ذات
بر گل روي حضــرتش صلوات
به تلاطم فتاده پهنه خاک آسمان سينه از شعف زده چاک
زلف او چون مجعّد است و سياه برده زير سؤال سبزي تاک
«لَن تراني» نمي کنم هرگز که بود ذکر دل «مَتي و نَراک»
در لجن زار معصيت گيرم اي که صافي چو دُر چو شبنم پاک
نرگس نازم اي گل نرگس
نظري حق مادرت نرجس
اي اميد دل شکسته دلان اي نجات بخش جمله پير و جوان
لغزش از پاي تا سرم ريزد هم ز دست و ز پا و چشم و زبان
غايب از ديده ها ولي حاضر حاضرم تا دهم به پاي تو جان
چند در غيبتي و ما مهجور سيري از دست دوستان به گمان
يک شب از عمق دل صدايم کن
در قنـوت سحــر دعــايم کن
آخرين توشه هدايت حق خيمه غيبتت حکايت حق
آيه بر دست حيدري تو نيست هيچ چيزي مگر روايت حق
هر که بدگويي تو کرد يقين کرده بي پرده پُر سِعايت حق
در ظهور تو خلق مي بينند در کفت دور کعبه رايت حق
زنده کن التهـاب بدر و حنين
اي قيام تو انتقام حسين
مبتلايي به داغهاي حسين عليه السلام جاي پاي تو جاي پاي حسين
در خروش صداي شمشيرت در طنين نيست جز صداي حسين
نيست در دست هيچکس جز تو وصله جامه پاره هاي حسين
تا ابد هم خداي مي گريد بس فزون بود دردهاي حسين
حق آن شاه تشنـه بـي آب
اي حسين زمان مرا درياب


طواف روي مهت منتها دعاي من است
قرار کوي رهت شرح ادعاي من است
نميروم ز سر کوي بيکرانه تو
که اين مسير عبور تو دلرباي من است
بيا و يک قدمي با دلم بشو همگام
که با تو درد دلم بين نالههاي من است
نه سعي مروه و سعي صفاي مي خواهم
تلاش در ره تو مروه و صفاي من است
به خون دل بکنم شستشو سر و رويم
ذبيح عشقم و کوي وفا مناي من است
همينکه با تو شريکم به هر غم و شادي
دليل و حجت و برهان اين وفاي من است
بيابيا که ز هجر تو سوختم به خدا
به مدّعاي دلم شاهدم خداي من است
به عالمي نفروشم غلامي درِ تو
دوام خدمت تو بهترين جزاي من است
تعصبي که به حب تو دارم از ايمان
تمام هستي و سرمايه ولاي من است
به عشق اينکه زماني شوم کفنپوشت
شبانه روز به درگاه حق دعاي من است

طي شد مَه محرّم و از او خبر نشد

روشن دو چشم ما به رخ منتظر نشد

گفتند يار سفر رفته باز ميرسد

بيش از هزار سال گذشت و خبر نشد

گفتند مستجاب شود گر دعا کنيد

ما را چرا دعاي فرج کارگر نشد؟

گفتند صبر آورد آخر ظفر به بار

شد صبر ما تمام و ليکن ظفر نشد

کو عارفي که زانوي غم را بغل نکرد؟

کو عاشقي که دامنش از اشک تر نشد

اي مهدي عزيز که جانها فداي تو

مرديم و عهد هجر تو اخر سپر نشد

گفتند غيبت تو به سر مي رسد ولي

واحسرتا که دوره غيبت به سر نشد

عاشقي را جگري مي بايد
احتمال خطري مي بايد
نتوان رفت در اين ره با پاي
عشق را بال و پري مي بايد
گريه نيمه شبي در کار است
دود و آه سحري مي بايد
ديده را آب ده از آتش دل
عشق را چشم تري مي بايد
تو نه ايي مرد چنين دريايي
رند شوريده سري مي بايد
نتواني تو به خود پي بردن
مرد صاحب نظري مي بايد
چشم و گوش تو به شرک آلوده ست
چشم و گوش دگري مي بايد
هست هر قافله را سالاري
هر کجا پاست سري مي بايد
ناز پرورده کجا ؟ عشق کجا؟
عشق را شور و شري مي بايد
چون مگس چند زند بر سر دوست
فيض را لب شکري مي بايد
عاقبت نخل اميد ما را
از وصال تو بري مي بايد
ملا محسن فيض کاشاني

عاقبت کي سر شود اين انتظار؟

بر دل شوريده باز آيد قرار

در فراقش باغ دل همچون خزان

لاله ها چون لاله هاي داغدار

شکوه سازم از غم هجران او

يا ز دست روزگار کج مدار

ديده را گفتم که اندر هجر او

مثل باران بهاري خون ببار

کي شب هجران من آخر شود

تا ببينيم روي خورشيد نگار؟

آمد اين پاسخ، مگر تنها تويي

در هواي ديدنش چشم انتظار؟


[گل] سلام عليکم [گل]

[گل] ممنون از حضور و نظر خوبتون [گل]

[گل] ما هم به نوبه ي خودمون اعياد شعبانيه علي الخصوص ميلاد جانم عالم هستي حضرت بقيه الله العظم ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) را به شما و تمام شيعيان و محبان آن حضرت تبريک و تهنيت و شاد باش عرض مي کنيم. [گل]

[گل] التماس دعا فرج [گل] اللهم عجل لوليک الفرج [گل] انشاء الله ؛ صلوات [گل]

[گل] اللهــــــــــم صل علــــي محمــــــــــــد و آل محمــــــــــد و عجل فرجهـــــــــــم [گل]


سلام بزرگوار...

متقابلا من هم عرض تبريک دارم بمناسبت اين روز فرخنده....

برقرار باشيد...

+ فقط خدا 

آپم´´´´´´´´´´´,;****,´´´´
´´´´´´´´´´´´,*¨¨,"¨¨*,´´´
´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@";";;-…
´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨")""-""""
´´´´´´´´//,***¨¨¨¨*
´´´´´´´(,(**/*"¨""¨¨*
´´´´´´((,*/*;);*)¨¨¨¨*
´´´´´((,**)*/**/¨¨¨"¨*
´´´´,(,****.:)*¨¨¨¨¨¨*
´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨*
´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨*
´´,***/*)¨*¨¨,¨*
´)*/*)*)*¨¨*
/**)**¨¨"\\)\\)
*/*¨¨¨¨,...)!))!).....,(
",¨¨¨¨_)--"--"------/_.
 <      1   2   3   4   5    >>    >