سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زندگینامه شهید سید مجتبی حسینی

( شهدای پل سه تیر )

 

در هوا ی گرم چهاردهم مرداد ماه 1356 چراغ خانواده ای از

 سادات علوی (علیهم السلام) روشن گردید و نوگل خوشبویی

از بوستان فاطمی چشم به جهان گشود و فضای خانه را معطر

 به عطر احمدی نمود او در دامان پدری پاک و متدین و مادری

مومنه و دلسوز تربیت یافت والدین نامش را مجتبی گذاشتند

این سید جلیل القدر دوران تحصیلات ابتدائی را در دبستان شهید

 ارسلان حق پرست(ادیب) با موفقیت کامل گذراند. سپس مقطع
 

راهنمائی را در مدرسه شهیدابراهیم رزاقیان پل سه تیر، طی نمود

او دوران متوسطه را در رشته علوم تجربی در دبیرستان

 دکترشریعتی قائم شهر گذراند

پس از اتمام تحصیلات متوسطه در کنکور سراسری شرکت

 نمود و در رشته پرستاری دندان پزشکی مقطع کاردانی در

 دانشگاه علوم پزشکی بابل قبول گردید

همزمان در کنار تحصیلات دانشگاهی از دروس حوزوی
 
غافل نماند و در حوزه علمیه امام صادق(ع) کوتنا در محضر

اساتید علم و عمل بهره های فراوانی برده و پس از احراز مدرک

 دانشگاهی جهت خدمت سربازی وارد سپاه پاسداران ساری شد

بعد از اتمام دوره خدمتش با خانواده ای مذهبی ازدواج نموده

 و ثمره این زندگی دختر سه ساله ای به نام سیده فاطمه 

 می باشد که به یادگار از بابا مانده است

بعد از ازدواج راهی شهر مقدس قم شده و در کنار دائی اش

(حجه الاسلام  محمدمهدی باباپور) در نهاد نمایندگی مقام معظم
 
رهبری در دانشگاه قم مشغول فعالیت های فرهنگی و تبلیغی

 می شودسپس بعد از مدت یکسال وارد نیروی مقدس انتظامی

 
تهران گردید و بعد از مدت سه سال و نیم خدمت خالصانه اش
 
به مازندران منتقل شد و در شهرستان های تنکابن، قائمشهر

 بابل در بهداری ناجا به خدمتش ادامه داد تا اینکه در اول
 
مرداد ماه 1387 به جنوب شرق کشور منتقل شد


 * قرعه به نام او افتاد *
 

استان زاهدان، شهرستان سراوان، همه می گویند نرو.

 اما سید، زمینی نیست و فقط به فکر آسمان است

همکارانش نقل می ‌کردند: وقتی به ما خبر دادند که قرعه

به نام سیدمجتبی افتاده، به ما الهام شده بود که دیگر سید

مجتبی برگشتنی نیست. چرا که همه وجودش برای شهادت آماده

 شده بود و چهره اش فریاد می کشید: می روم فقط برای شهادت !

لحظه خداحافظی!

چه لحظه سختی! دل کندن از همسر و دختری سه ساله

سید مجتبی رفت. برای همیشه......

خوبی ها و زیبایی ها در سید مجتبی جمع شده بود

صبحگاه دوشنبه نهم دی ماه 1387 فرا رسید، سید مجتبی


 که شب قبل مشغول به نصب کتیبه و پرچم عزا در حسینیه ی

قرارگاه بود به فرمانده‌اش پیشنهاد داد که به مناسبت اولین روز

محرم و اعلام عزای عمومی از سوی مقام معظم رهبری

(به مناسبت فاجعه غزه) مراسم صبحگاه را لغو کند و بجای


صبحگاه برای عزاداری حضرت سید الشهداء(ع) به حسینیه

بروند و زیارت عاشورا بخوانند

فرماندهی با حدود 300 تن از افسران عالی رتبه و سربازان

عزیز برای سوگواری سالار شهیدان به حسینیه رفتند و مشغول

 به عزاداری شدند


لحظه موعود فرا می رسد و آرام آرام سید مجتبی بوی سیب

حرم جدش، عطر محمدی اهل بیتش را احساس می کند

زمان پرکشیدن فرا می رسد. ثانیه ها دارند یکی پس از دیگری

 می روند. در همین لحظه سیدمجتبی دم درب دژبانی قرارگاه

مسئول حفاظت از قرارگاه بود که شیاد پلیدی از یزیدیان

زمان، خبیثی از هم پیاله گان وهابیون خائن، با ماشینی

 که بارش چند صد کیلو مواد منفجره بود با بی شرمی تمام

طی عملیاتی انتحاری، زنجیر دژبانی را پاره کرده و وارد

 پادگان می شود. به خیال اینکه همه ی افسران و سربازان

 امام زمان(عج) در صبحگاه ایستاده اند


با دیدن این صحنه سید مجتبی به دنبال ماشین می‌رود که

 یک مرتبه، صدای انفجار مهیبی که پرواز یک کبوتر خونین

 بال را فریاد می زند، می‌آید و دود سیاهی همه جا را فرا

می گیرد. اینجا بود که سید مجتبی پر می کشد، آسمانی می شود

 و در اولین روز محرم، به استقبال از عاشورا به ندای جدش

 لبیک می‌گوید و خود را به کاروان عاشورا می رساند و

مانند علی اکبر(ع) قطعه قطعه می گردد و به دست نوشت

خودش که در دفترش نوشته بود، صحت می بخشد

* دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم*

برای سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان عج .... صلوات





تاریخ : پنج شنبه 93/11/30 | 7:33 صبح | نویسنده : سیما رمضانیان | نظر

  • تبلیغات متنی | مهم نیوز | ایکس باکس