بيا تا ليلي و مجنون شويم افسانه اش بامن!
بيا با من به شهر عشق رو کن خانه اش بامن!
در ميخان? چشمت به گلگشت نگه وا کن
خرابم کن! خراب! آبادي ويرانه اش با من!
نگو ديوانه کو زنجير گيسو را زهم وا کن!
دل ديوان? ديوان? ديوانه اش با من!
بيا تاسر به روي شان? هم راز دل گوئيم
اگر مويت به رويت شد پريشان شانه اش با من!
نگو ديگر به من اندر دلي آتش نمي سوزد
توگرمم کن به افسون ، گرمي افسانه اش با من!
چه بشکن بشکني دارد فلک برحال سرمستان
چو پيمان بشکني بشکستن پيمانه اش با من!
در اين دنياي وا نفساي بي فردا
خدايا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من!