mp3 player شوکر

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <      1   2   3   4   5    >>    >
 

چه مي باشد مجازات دل آزاري دل افسرده

کسي که باد عصيان خرمن اعمال او برده

ترحم اي عزيز مصر جان بر يوسف عمرم

که در حبس گناه و معصيت حمک ابد خورده

صفاي باطنم را در گذشته ياد مي آري

مگير اي نازنين بر حال و روز فعليم خُرده

گلي را که نگيرد باغبان زير پر و بالش

عجب نبود اگر افتد کنار باغ ، پژمرده

بيا ما را سوار بالهاي عشق و عرفان کن

چه كنم تا كه شبي لايق ديدار شوم
بهر ديدار گل فاطمه بيدار شوم
همچو آن پير خراباتي و عاشق پيشه
چشم بيمار تو را بينم و بيمار شوم
همه ي ترس من اين است كه اي محرم راز
بروم باز از اينجا و گنه كار شوم
كاش مي شد به سويم نظري مي كردي
تا كه از خواب گنه يكسره بيدار شوم
عاشقان بي سر و سامان و گرفتار تواند
كاش از عشق تو من نيز گرفتار شوم
در بيابان گناه و هوس و بي كسي ام
كمكم كن كه دگر راهي گلزار شوم

خداوندا چرا روزم سياه است
چرا تا صبح چشمانم به راه است
چرا نوميد مي باشم خدايا
کخ نوميدي خودش جرم و گناه است
چرا تاريک گشته روزگارم
چرا عالم به پيش من سياه است
چرا پنهان زچشم خلق گشته
کسي که بر جهان پشت و پناه است
به هرجا مي روم ره بسته بينم
چرا بسته به رويم شاهراه است
براي رفتن در خانه او
چرا مانع زمن جند و سپاه است
چرا حکم خدا اجرا نگردد
چرا بسته به رويم دادگاه است
خداوندا چرا مهدي نيامد
که او هم دادرس هم دادخواه است
رضايي سوخته از هجر رويش
دو چشم اشکبار او گواه است

حق دوباره کرمي کرد که بيدار شوم
با نگاه تو گل فاطمه هشيار شوم
از ازل گر دل من بر تو ارادت کردست
مادرت خواست که من بر تو گرفتار شوم
همه ترس من از باقي عمرم اين است
باز بر پيش نگاه تو گنهکار شوم
به خدا حاجتم از سفره زهرا اين است
دور از اهل سقيفه به علي يار شوم
حق ان چادر پر وصله و خاک آلوده
محرم اهل کسا با دل بيمار شوم
همچو مقداد هماهنگ شوم با رهبر
جان نثار تو چو ميثم به سر دار شوم

خود را مقيم وادي احساس مي کنم
دل را خمار عطر گل ياس مي کنم
تا واکني گره زکار فرو بسته دلم
خود را دخيل حضرت عباس مي کنم
تا نام پاک ساقي لب تشنه مي برم
بوي تو را به ميکده احساس مي کنم
تا تو بيايي ازسفراي باغبان عشق
ياد گل شکسته تر از ياس مي کنم
اشکي که داده اي به دو دنيا نمي دهم
من کي نظر به گوهرو الماس مي کنم
اي آنکه آبرو به من خسته داده اي
من آبروي نام تو را پاس مي کنم
من عاشق جمال تو هستم بيا بيا
در حسرت وصال تو هستم بيا بيا

خرم جهان دوباره شد از مقدم بهار
سر زد دوباره لاله و نسرين به كوهسار
صدها شقايق از دل صحرا شكفته شد
در باغ نغمه خوان شده با صد شعف هَزار
بگذشته سوى دشت مگر آهوى ختن
بنشسته روى كشت مگر ناقه تتار
همراه با نسيم سحر مى رسد به گوش
ما را نواى مرغ بهشتى ز شاخسار
عيدى قرين عيد دگر گشته زان سبب
امسال از هميشه نكوتر بود بهار
زيباگلى به دامن نرگس شكفته شد
آن نوگلى كه گلشن از او يافت اعتبار
ماهى به نيمه مه شعبان طلوع كرد
ماهى كه مهر از شرف او راست پرده دار
شعبان زيمن مقدم او يافته مگر
اين شوكت و جلالت و اين عزّ و افتخار
سال نو و بهار نو و روزگار نو
ساقى به يمن مقدم گل خيز و مى بيار
سالى چنين مبارك و روزى چنان بزرگ
فصلى چنين خجسته به تأييد كردگار
لب تشنگان جرعه جام ولايتش
نوشند از سبوى ولا آب خوشگوار
اى آفتاب چهره نهان كرده در سحاب
دل ها براى ديدن تو گشته بى قرار
خرم شود جهان و عدالت به پا شود
روزى كه در كف تو بود تيغ ذوالفقار
احيا شود به عهد تو حكم كتاب حق
اجرا شود به عصر تو آيين كردگار
تو قاسم جنان و جحيمى كه در ازل
يزدان به دست قدرت تو داده اختيار
جان ها براى خدمت تو گشته در تعب
دل ها براى ديدن تو گشته بى قرار
اى منجى بشر كه نهانى تو در حجاب
دارم اميد آن كه كنى چهره آشكار
دارم اميد آن كه كنى با ظهور خويش
بيرون ز جان منتظران رنج انتظار
جمعى ستاده ديده به سويت در آرزو
قومى نشسته ديده به راهت اميدوار
اى مظهر خدا به عنايت به ما نگر
اى ابر مرحمت تو به رحمت به ما ببار
تا آن زمان كه مهر درخشان بود به روز
تا آن زمان كه ماه بتابد به شام تار
از ما به پيشگاه تو صد كاروان درود
وز حق به جان پاك تو صدآفرين نثار
چون باعث ملال شود طول هر سخن
شيرين بود چكامه «خسرو» به اختصار
(محمّد خسرو نژاد)

خورشيد رخ مپوشان در ابر زلف، يارا!

چون شب، سيه مگردان روز سپيد ما را

ما را ز تاب زلفت، افتاد عقده بر دل

بر زلف خَم به خَم زن، دست گره گشا را


در سرى نيست كه سوداى سر كوى تو نيست

دل سودازده را جز هوس روى تو نيست

سينه غمزده اى نيست كه بى روى و ريا

هدف تير كمانخانه ابروى تو نيست

جگرى نيست كه از سوز غمت نيست كباب

يا دلى تشنه لعلِ لبِ دلجوى تو نيست

عارفان را ز كمند تو گريزى نبوَد

دام اين سلسله جز حلقه گيسوى تو نيست

نسخه دفتر حُسن تو، كتابى ست مبين

ور بُوَد نكته سربسته، به جز موى تو نيست

ماهِ تابنده بود، بنده آن نورِ جبين

مهر رخشنده به جز غُرّه نيكوى تو نيست

خضر عمرى ست كه سرگشته كوى تو بود

چشمه نوش، به جز قطره اى از جوى تو نيست

نيست شهرى كه ز آشوب تو، غوغايى نيست

محفلى نيست كه شورى ز هياهوى تو نيست


(غروى اصفهانى «مفتقر»)

در سرى نيست كه سوداى سر كوى تو نيست

دل سودازده را جز هوس روى تو نيست

سينه غمزده اى نيست كه بى روى و ريا

هدف تير كمانخانه ابروى تو نيست

جگرى نيست كه از سوز غمت نيست كباب

يا دلى تشنه لعلِ لبِ دلجوى تو نيست

عارفان را ز كمند تو گريزى نبوَد

دام اين سلسله جز حلقه گيسوى تو نيست

نسخه دفتر حُسن تو، كتابى ست مبين

ور بُوَد نكته سربسته، به جز موى تو نيست

ماهِ تابنده بود، بنده آن نورِ جبين

مهر رخشنده به جز غُرّه نيكوى تو نيست

خضر عمرى ست كه سرگشته كوى تو بود

چشمه نوش، به جز قطره اى از جوى تو نيست

نيست شهرى كه ز آشوب تو، غوغايى نيست

محفلى نيست كه شورى ز هياهوى تو نيست


(غروى اصفهانى «مفتقر»)

اي قوم به حج رفته کجاييد کجاييد*معشوق همين جاست بياييد بياييد معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار*در باديه سرگشته شما در چه هواييد گر صورت بيصورت معشوق ببينيد*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماييد? ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماييد آن خانه لطيفست نشانهاش بگفتيد*از خواجه آن خانه نشاني بنماييد

روزت مبارک پدر
با سلام و صبح بخير عالي بود برادر عالي
موفق باشيد و مستدام


آقا اجازه! من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين از احتمال فاجعه، از آخرالزمان! آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير باران بيار و باز بباران از آسمان - اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو! - آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن! «يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت» يا زير دستهاي نجيب تو در امان! آقا اجازه!............................ .......................................! باشد! صبور مي شوم اما تو لااقل دستي براي من بده از دورها تکان...

حتمما به من سر بزنيد و منو از نظرات سازندتون با خبر کنيد...

در ضمن وبلگ خوبي داريد و در صورتي که مايل به تبادل لينک بوديد بهم خبر بديد... ممنون

يا علي

دراينه اي گشتم دنبال صدايي

ازخويش به جزناله واهي نشيدم

اري نشنيدم ودراينبين عجيب بود

نقاش نبودم ولي دردکشيدم

يک عمرقفس بافت درانديشه ي من

کرم


پروانه نشدکرم وهرگزنپريدم

تامرگ فقط فرصت من چندشماره

معکوس شمردم ودگرهيچ نديدم
لحظه هايم مـــال تــو..
بـه قيمت صـفر " تومن"
همين که
"تـــو" کنـــار "مـن" باشي
ثروتمـندترين انسانـم..
 <      1   2   3   4   5    >>    >