صبح بى تو
صبح بى تو رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد
بى تو حتى مهربانى حالتى از کينه دارد
بى تو مىگويند تعطيل است کار عشقبازى
عشق اما کى خبر از شنبه و آدينه دارد
جغد بر ويرانه مىخواند به انکار تو اما
خاک اين ويرانهها بويى از آن گنجينه دارد
خواستم از رنجش دورى بگويم يادم آمد
عشق با آزار خويشاوندى ديرينه دارد
در هواى عاشقان پر مىکشد با بى قرارى
آن کبوتر چاهى زخمى که او در سينه دارد
ناگهان قفل بزرگ تيرگى را مىگشايد
آنکه در دستش کليد شهر پر آيينه دارد.
تنفس صبح صفحه 46
قيصر امين پور