ما را ز خاک کرببلا آفريده اند
با ذوق چشم هاي خدا آفريده اند
ما را زخاک و يکصدوده خمره ي شراب
تنها به عشق آل عبا آفريده اند
آن تيغ که آمد به سر من از پشت
کمتر به سرم بود ز ضرب انگشت
سنگين تر اين تيغ رسيده به سرم
آن لحظه که زهرا به رخش آمد مشت
مادرسلام حال غريبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصيبت چگونه است؟
حالي غريب داري و در فکر رفتني
دردي به سينه داري و حرفي نمي زني
داري براي رفتن خود چانه مي زني
موي مرا به گريه چرا شانه مي زني
رحلت ياور يار رسول الله صلي الله عليه وآله تسليت باد
..............بروزم..............اللهم عجل لوليک الفرج
مردي زير باران از دهكده كوچكي مي گذشت . خانه اي ديد كه داشت مي سوخت و مردي را ديد كه وسط شعله ها در اتاق نشيمن نشسته بود .مسافر فرياد زد : هي،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : ميدانم .مسافر گفت:پس چرا بيرون نمي آيي؟مرد گفت:آخر بيرون باران مي آيد . مادرم هميشه مي گفت اگر زير باران بروي ، سينه پهلو ميكنيزائوچي در مورد اين داستان مي گويد : خردمند كسي است كه وقتي مجبور شود بتواند موقعيتش را ترك کند .
سلام
چه كنم تا كه شبي لايق ديدار شوم بهر ديدار گل فاطمه بيدار شوم همچو آن پير خراباتي و عاشق پيشه چشم بيمار تو را بينم و بيمار شوم همه ي ترس من اين است كه اي محرم راز بروم باز از اينجا و گنه كار شوم كاش مي شد به سويم نظري مي كردي تا كه از خواب گنه يكسره بيدار شوم عاشقان بي سر و سامان و گرفتار تواند كاش از عشق تو من نيز گرفتار شوم در بيابان گناه و هوس و بي كسي ام كمكم كن كه دگر راهي گلزار شوم
و شما اين مسئولين، هميشه براي رضاي خدا گام برداريد و سخنان گهربار امام را فراراهتان قرار دهيد و به ياد توده مستضعف مردم باشيد، چرا كه مملكت مال اينهاست.
فرازي از وصيتنامه شهيد