سنگ شکاف ميکند در هوس لقاي تو
جان پر و بال ميزند در طرب هواي تو
آتش
آب ميشود عقل خراب ميشود
دشمن خواب ميشود ديده من براي تو
جامه
صبر ميدرد عقل ز خويش ميرود
مردم و سنگ ميخورد عشق چو اژدهاي تو
بند
مکن رونده را گريه مکن تو خنده را
جور مکن که بنده را نيست کسي به
جاي تو
آب تو چون به جو رود کي سخنم نکو رود
گاه دمم فرودرد از
سبب حياي تو
چيست غذاي عشق تو اين جگر کباب تو
چيست دل خراب من
کارگه وفاي تو
خابيه جوش ميکند کيست که نوش ميکند
چنگ خروش ميکند
در صفت و ثناي تو
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم
ديد مرا که
بيتوام گفت مرا که واي تو
ديدم صعب منزلي درهم و سخت مشکلي
رفتم و
ماندهام دلي کشته به دست و پاي تو
مولانا