سلام. خدا قوت و تشکر از حضورتان .ايشالله بازم سر بزنيد سرافرازمان کنيد.
چند ماه مونده بود به آخرين اعزامش..مي ديدم هر روز داره مابين نمازهاش دو رکعت نماز ميخونه.ازش پرسيدم: اين چه نمازيه؟فقط ميخنديد، مي گفت: بعدا بهت ميگم..يک هفته مونده به آخرين اعزامش،يه روز خوشحال آمد به خونه، دستش يه کاغذ بود.ازم پرسيد:يادته چندماه پيش از من درباره نماز دو رکعتي هايي که ميخوندم سوال کردي؟!من نذر کرده بودم ، به مدت سه ماه هر روز، مابين نمازهام دو رکعت نماز حاجت بخونم.خدا هم نذرم رو قبول کرد، اين هم برگه اعزامم به جبهه است.
چند روز بعد قراره به جنوب اعزام بشيم.من ميرم، چندماه بعد بر ميگردم و تو رو هم با خودم ميبرم.چند روز بعد، جعفر رفت و...ولي هفت سال بعد برگشت ، اين بار روي دستهاي مردم...اون قد رعنا و رشيد، شده بود به اندازه يه قنداق بچه...اون قد رعنا و رشيد، شده بود چند تا استخوان...
يا حق