من سکوت خدا را در مقابل تمام کارهايم مي بينم.او در سکوت تماشايم مي کند:
آيا به اشتباهم پي خواهم برد؟ايا آن را جبران خواهم کرد؟آيا او را خواهم ديد؟آيا
خواهم فهميد چرا اين گونه در گيرم؟ودليل اين همه سر گرداني وآشفتگي چيست؟
من که مدام نگران امروز وفرداي زمينم.من که در حصار ترسها وترديدها وشکست ها
واشتباها وتاريکي ها ونااميديها غرقم.راهي براي خروج خواهم يافت؟
من همواره دستان او را مي بينم که همواره به سوي من دراز است تا مرا بسوي
عشق،آرامش،بخشش وگذشت،ايمان واميد ونور وحقيقت هدايت کند.
آيا مي توانم حامل بهترين ها باشم.يا مدام در پيله خود اسير اما واگرهاي زمين
خواهم ماند!!!
من خدارا مي بينم .در نگاه دوستانم .در گرفتاري روزهايم،در لبخند کودکان ودرخشم
دشمنان.در هر کجا گام مي گذارم او يک قدم از من جلوتر است تا راهم را هموار سازد.
ومن مدام در حال دويدن بسوي بهترين ها بهتررين روزهاي زندگي ام را بدون لذت بردن
ولمس لحظه هاي ناب از دست مي دهم.
در فرار از اين جاده هيچ به يادم نمانده است جز صداي نفس هاي بريده وبي امان
دختري که فراموش کرده بود زندگي دويدني جنون اميز همچون موشها نيست.زندگي
پروازي شگفت انگيز چون پرواز عقابهاست.
من مثل گلي که هميشه نگران خارهاي خويش است وهراس آن خارها هر گز نمي
گذارند لذت گل بودن را حس کند خود را محکوم به تلخ زيستن کرده بودم
اما اينک مي دانم هر مرحله ازندگي من به خودي خود کامل بوده است من مدام در
گير اموزشهاي غلط اطرافيانم به دنبال بهترينها مي دويدم بدون اينکه معني بهترين را
بدانم.
من از خدا خواستم مرا آنگونه بسازد که مي خواهدوهمه چيز از همانجا آغاز شد.خدا
سکوت کرد ودرنگاه او خودم را ديدم.
“اشرف مخلوقات”تو مي داني يعني چه؟اگر هنوز به اين جمله شک داري نگاهي به
اطراف خود بينداز.به دنيايي که خلق کردي در بد ترين شرايط .هنوز هستي وهنوز نگاه
خدا وند به توست.خودت را درنگاه او پيدا کن.