هم چاه سر راه تو بايد بکنيم
هم اينکه از انتظار تو دم بزنيم
اين نامه ي چندم است که مي خواني؟
داريم رکورد کوفه را مي شکنيم
هر روز به ما اگر که سر هم بزني
بر ريشه ي خواب ما تبر هم بزني
آقا تو که خوب مي شناسي ما را
زنگ در خانه را اگر هم بزني...
يک عمر تو زخم هايمان را بستي
هر روز کشيدي به سر ما دستي
شعبان که به نيمه مي رسد آقا جان!
ما تازه به يادمان مي آيد هستي!
غمگين نشد از اين که به او تاخته انديا اينکه به جانش تبر انداخته اندوقتي جگر انار خون شد که شنيداز شاخه ي او چوب فلک ساخته اند
اي بسته زبان! مرد خطر يعني تودر اين ره سخت ، بال و پر يعني توآن مدعيان يکي يکي برگشتنداي جاده ي پير! همسفر يعني تو
مي خواهي از اين کلبه تارم بروي
اين گونه غريب از کنارم بروي
يک لقمه نان هست که با هم بخوريم
امشب به خدا نمي گذارم بروي
گفتند فقط مترسک و چوبي بود
چوبي که فقط حکايت خوبي بود
باد آمد و دکمه ي مترسک وا شد
بر سينه ي او مسيح مصلوبي بود
چشمت بستي و ماه پنهان کردي
آن چهره ي بي گناه پنهان کردي
اي عشق چو آب زير کاهي بودي
آتش در زير کاه پنهان کردي
شيعه تنها مدد از حضرت حيدر گيرد
از دل خاک چو حجر ابن عدي پر گيرد
در دفاع از حرم دختر مولا حتي
او کفن پاره کند زندگي ازسر گيرد
اواره ورطه ي خطر ميگردي
از اين در خانه رو مگردان که اگر
صد بار روي دوباره بر ميگردي