شرمنده كه در خانه ما حالي نيست
از تو ته فنجان كسي فالي نيست
احياناً اگر آمدي و برگشتي
از قبل بدان، جاي شما خالي نيست
ما خنجري از رو به خيانت بستيم
با خوب و بد زمانه چون همدستيم
پايش برسد مطمئنم آقا جان
از مردم کوفه بي وفاتر هستيم
ما لشگري از سلاح روسي داريم
در دوز و کلک رتبه نويسي داريم
هر جمعه که شد بياکه ما منتظريم
اين جمعه فقط نيا عروسي داريم
هم مثل پدر دل توآزرده ترين
هم مانده سلام و سخن ات روي زمين
اين رسم زمانه است بايد اينجا
يا خانه نشين باشي و يا خيمه نشين
من قدر تو را نه که نمي دانم ، نه
نه فکر کني ندبه نمي خوانم ، نه
تا آخر راه با تو هستم ، اما
تا پاي وسط آمدن جانم ، نه
در شهر تورا ديدم و نشناختمت
در ذهن همه تو را چه بد ساختمت
با صد گنه بزرگ و کوچک هر روز
آقاي عزيز...گريه انداختمت
عجيب است که پس از گذشت يک دقيقه به پزشکي اعتماد مي کنيم
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداري !
بعد از چند روز به دوستي
بعد از چند ماه به همکاري
بعد از چند سال به همسايه اي
اما بعد از يک عمر به خدا اعتماد نمي کنيم . . .
خدايا
آن قدر برپاي طلب،تاول نامرادي نشسته است
که جز تو محبوبي را سراغ نگيريم
و آن قدر بر قلب عاطفه ، خنجر جفا خورده است
که سر به دامان ديگري نسپاريم . . .
خدا آن حس زيبائيست که در تاريکي صحرا
زماني که هراس مرگ ميدزدد سکوتت را
يکي آهسته مي گويد
کنارت هستم اي تنها
و دل آرام مي گيرد . . .
مارو ببخش که در کار خير
يا “جار” زديم
يا “جا” زديم
دل هاي بزرگ و احساس هاي بلند
عشق هاي زيبا و پر شکوه مي آفرينند
که جان دادن در کنارش آرزوئي شور انگيز است
اما کدامين معشوق مخاطب راستين
مرد از خدا خواست
همه چيز براي لذت بردن از زندگي را به من بده
خداوند لبخند زد و پاسخ داد:
من به شما زندگي دادم که از زندگي لذت ببريد . . .