سيه بختم که بختم واژگون بي
سيه روجم که روجم سرنگون بي
شدم آواره ي کوي محبت
زدست دل که يارب غرق خون بي
من آن رندم که گيرم از شهان باج
بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج
فرو نايد سر مردان به نامرد
اگر دارم کشند مانند حلاج
مو آن رندم که سر از پا ندونم سراپائي بجز دلبر ندونم
دل آرامي کز او دل گيرد آرام به غير از ساقي کوثر ندونم
جره بازي بودم رفتم به نخجير سيه دستي زده بر بال مو تير
برو غافل مچر در کوهساران هر آن غافل چره غافل خورد تير
مرا نه سر نه سامان آفريدند پريشانم پريشان افريدند
پريشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ايشان افريدند
هر آنکس عاشق است از جان نترسد يقين از بند واز زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه که گرگ از هي هي چوپان نترسد
اگر زرين کلاهي عاقبت هيچ اگر خود پادشاهي عاقبت هيچ
اگر ملک سليمانت ببخشد در اخر خاک راهي عاقبت هيچ
به قبرستان گذر کردم کم وبيش بديدم قبر دولتمند ودرويش
نه درويش بي کفن در خاک رفته نه دولتمند برده يک کفن بيش
هرانکس مالوجاهش بيشتر بي دلش از درد دنيا ريشتر بي
اگر بر سر نهي جون خسروان تاج به شيرين جانت آخر نيشتر بي
قدم دايم زبار قصه خم بي چو مو محنت کشي در دهر کم بي
مو هرگز از غم ازادي نديدم دل بي طالع مو کوه غم بي
عاشق آن به که دايم در بلا ،بي ايوب آسا به کرمان مبتلا بي
حسن آسا بدستش کاس? زهر حسين آسا به دشت کربلا بي
مو آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم
به هر الفي، الف قدّي برايد الف قدم که در الف آمدستم
ز کشت خاطرم جز غم نروئي زباغم جز گل ماتم نروئي
زصحراي دل بي حاصل مو گياه نا اميدي هم نروئي
نسيمي کز بن آن کاکل آيد مرا خوشتر زبوي سنبل آيد
چو شو گيرم خيالش را در اغوش سحر از بسترم بوي گل آيد