گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
ديدم شروع محشر کبراي ديگر است
گردون شده سياه و فضا پر ز دود و آه
تاريک تر ز عرصه تاريک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمين
اشک عزا به ديده زهراي اطهر است
گفتم چه روي داده که زهرا زند به سر ؟
ديدم که روز ، روز عزاي پيمبر است
پايان عمر سيد و مولاي کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حيدر است
قرآن غريب و فاطمه از آن غريب تر
اسلام را سياه به تن ، خاک بر سر است
روي حسين مانده به ديوار بي کسي
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است
.
.
مجتبي يعني محبت با همه
مجتبي يعني صداي فاطمه !
.
.
يا رب نصيب هيچ غريب دگر مکن
داغي که گيسوان حسن را سپيد کرد !
.
.
عمرم به آهِ حسرت و در کاش ها گذشت
اي کاش بين آتش و خون مادرم نبود …