خداياخداياچگونه تورابخوانم درحالي که من، من هستم(بااين همه گناه ومعصيت)و چگونه از رحمت تو نا اميد شوم درحالي که تو ، تو هستي(باآن همه لطف ورحمت)
خدايابه هر که ميوه سنگين عشق ميدهيشاخه وجودش را ميشکنيتو خود مرهم شاخه شکسته ما باش
گرفته غم گريبانم خدايا / من از اين غم گريزانم خدايايکي در دل براي من نمانده / چرا امشب پريشانم خدايابراي که بنالم من ز سينه / دل پر خون که خواهانم خداياقلم با دل در اين دفتر نويسم / شدند تنها رفيقانم خدايا
. . .
همهکس کشيده محمل به جنابِ کبريايتمن و خجلتِ سجودي که نکردهام برايتنه به سنگش آزمودم، نه به خاکِ ره بسودمبه کجا برم سري را که نکردهام فدايت؟