//[گل]//
بايد ظهور کنيم از پشتِ پرده ي گناه
تا امامِ حاضر را ببينيم … //[گل]//
السلام عليک يا صاحب الزمان
[گل][قلب شکسته]
"بمون"
روزي رسيــــــــد...
که ديگر ...
نه صدايش را شنيديم....
نه نگاهش را ديدم...
نه وجودش را حــــــــــــــس کردم...
و ميشويم....با اشــــــکم....سنگ قبر خاک گرفته اش را...
و اين لحظه است...
که معني تمام حرف هاي گفته و نگفته اش را ميفهمم...
ولي او...ديگر نيست [ناراحت][گريه][تعجب][بدرود] ...
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![گل][خونسرد][گل]!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فاصله آرزوهايمان?به اندازه فاصله زانوهايمان تا زمين است[گل]
همين که در پيشگاه خدا زانو ميزنيم[گل]
به آرزوهايمان خواهيم رسيد..[گل]
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![قلب]!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گاه دلتنگ ميشوم....
دلتنگتر از همه ي دلتنگي ها....
گوشه اي مينشينم و حسرت هارا ميشمارم.....
صداي شکست ها و خنده ها را....
و وجدانم را محاکمه ميکنم
من کدام قلب را شکستم؟؟؟
و کدام اميد را نا اميد کردم؟؟؟
کدام خواهش را نشينيدم و کدام احساس را له کردم؟؟؟؟
و به کدامين دلتنگي خنديدم که اينگونه دلتنگم
[قلب شکسته][قلب شکسته]
[خونسرد][ناراحت][گل]
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![گل][قلب شکسته]!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!يه خانواده ي سه نفري بودنيه دختر کوچولو بود با مادر و پدرشبعد از يه مدتي خدا يه داداش کوچولوي خوشگل به دخترکوچولوي ما ميدهبعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .دختر کوچولو هي به مامان و باباش اصرار مي کنه که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن. اما مامان و باباش مي ترسيدن که دختر کوچولوشون حسودي کنه و يه بلايي سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهاي دختر کوچولو اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن.دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ... خم شدروي سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومديبه من ميگي قيافه ي خدا چه شکليه ؟آخه من کم کم داره يادم ميره ....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![گل][تعجب]!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!