نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    61   62   63   64   65    >>    >
 
از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام
گل کرد خار خار شب بي قراري ام
تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو
ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام
گر من به شوق ديدنت از خويش مي روم
از خويش مي روم که تو با خود بياري ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باري مگر تو دست بر آري به ياري ام
کاري به کار غير ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار
با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا
زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام
نامدگان و رفتگان از دو كرانه زمان
سوي تو مي‌دوند هان! اي تو هميشه در ميان
در چمن تو مي‌چرد آهوي دشت آسمان
گرد سر تو مي‌پرد باز سپيد كهكشان
هر چه به گرد خويشتن مي‌نگرم در اين چمن
آينه ضمير من جز تو نمي‌دهد نشان
اي گل بوستان سرا از پس پرده‌ها درآ
بوي تو مي‌كشد مرا وقت سحر به بوستان

اي كه نهان نشسته‌اي باغ درون هسته‌اي
هسته فرو شكسته‌اي كاين همه باغ شد روان
آه كه مي‌زند برون از سر و سينه موج خون
من چه كنم كه از درون دست تو مي‌كشد كمان
پيش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
كز نفس تو دم به دم مي‌شنويم بوي جان
پيش تو جامه در برم نعره زند كه بر دَرم!
آمدنت كه بنگرم، گريه نمي‌دهد امان...
طلوع مي‌کند آن آفتاب پنهاني
ز سمت مشرق جغرافياي عرفاني
دوباره پلک دلم مي‌پرد نشانه چيست
شنيده‌ام که مي‌آيد کسي به مهماني
کسي که سبزتر از هزار بار بهار
کسي شگفت کسي آن چنان که مي‌داني
با همه لحن خوش آوايي ام
در به در کوچه تنهايي ام
اي دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که اين فاصله را کم کني
محنت اين قافله را کم کني
کاش که همسايه ما مي شدي
مايه آسايه ما مي شدي
هر که به ديدار تو نائل شود
يک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينه مارا عطشي دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سياوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
اي نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده يک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
اي نفست يار و مددکار ما
کي و کجا وعده ديدار ما
مردم ديده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو صاحب ‌نظرانند هنوز
لاله‌ها، شعله‌كش از سينه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده غيبت، خبري باز فرست
كه خبريافتگان، بي‌خبرانند هنوز
رهروان، در سفر باديه حيران تواند
با تو آن عهد كه بستند، برآنند هنوز

ذره‌ها در طلب طلعت رويت با مهر
هم‌عنان تاخته چون نوسفرانند هنوز
طاقت از دست شد اي مردمك ديده! دمي
پرده بگشاي كه مردم نگرانند هنوز
اي آشناي درد ما ، مهدي بيا مهدي بيا
اي ياور درمانده ها ، مهدي بيا مهدي بيا
فرمانده و رهبر تويي ، آقا توئي سرور توئي
اي وارث آل نبي، مهدي بيا مهدي بيا
بينم اگر رخسار تو ،بوسه زنم بر پاي تو
بر چهره زيباي تو ،مهدي بيا مهدي بيا
مهدي تو هستي در دلم ، نور اميدي سرورم
عنوان کنم راز دلم ، مهدي بيا مهدي بيا
سلطان قلب ما توئي ،درمانده ايم مولا توئي
درمان درد ما توئي ،مهدي بيا مهدي بيا
شمعها همه افروخته ، پروانگانش سوخته
چشمها به راهت دوخته ،مهدي بيا مهدي بيا
ما جملگي لب تشنه ايم ، بي تاب و هم سرگشته ايم
ساقي به تو دل بسته ايم ،مهدي بيا مهدي بيا
اصغر نديده روي تو ، عاشق شده بر خوي تو
قربان تار موي تو ، مهدي بيا مهدي بيا
هــر نــفـــس آيـنــه روي تـو را مي طلبم
از گـلستان جهان بوي تو را مي طلبم
اي بــهــشت همــه دلـهـاي خـداجوي بيا
عطر گل‌چـهره مينوي تو را مي طلبم
گــيــسـوانـت شب يــلدا و رُخَت ماه تمام
ماه در ظلمت گيسوي تو را مي طلبم
دشـت در دشـت به ديدار تو مشتاق شدم
کو به کو ناله کنان کوي تو را مي طلبم
افـــق صــبــح دل افـــروز تــو را خــواهانم
آفــتــاب رخ نـيـکــوي تـو را مـي طلبم
زمــــزم اشــک تـــو و زمـــــزمـه يـــارب تو
ذکـر روشـنـگر يـا هوي تو را مي طلبم
بي خبر از توام اي عشق کجا منزل توست
هـر قـدم جـاده رهپوي تو را مي طلبم
گلشن خاطره‌ام تا که نگردد پاييز
دفــتــر سبـــز ثـناگوي تو را مي طلبم
آفتاب دل من، چهره برون آر و بتاب
«ياسرم» سايه دلجوي تو را مي طلبم
هر چند كه بيمار تو هستيم همه
ديوانه ي ديدار تو هستيم همه
بين خودمان بماند آقا عمري است
انگار طلب كار تو هستيم همه
هم چاه سر راه تو بايد بكنيم
هم اينكه از انتظار تو دم بزنيم
اين نامه ي چندم است كه مي خواني
داريم ركورد كوفه را مي شكنيم
فروغ‌بخش‌ شب‌ انتظار آمدني‌ است
نگار، آمدني غمگسار آمدني‌ است‌
به‌ خاک‌ کوچه‌ ديـــدار آب‌ مي‌پاشند
بخوان‌ ترانه شادي که يار آمدني‌ است‌
ببين چگونه قناري ز شوق مي لرزد
مترس از شب يلدا ،بهار آمدني است
صداي‌ شيههِ‌ رخشش‌ ظهور مي‌آيد
خبر دهيد به‌ ياران‌ سوار آمدني‌ است‌
بس‌ است‌ هرچه‌ پلنگان‌ به‌ ماه‌ خيره‌ شدند
يگانه‌ فاتح‌ اين‌ کوهسار آمدني‌ است
سرد است و يخ زده ،

دلهاي غم زده ؛

مولاي من بيا ،

خورشيدِ صادقه .


اللهم عجل لوليک الفرج

مي نويسم که شب تار، سحر مي گردد

يک نفر مانده از اين قوم، که برمي گردد...

يا صاحب الزمان ادرکني

شايد براي آمدنت دير کرده‌اي

وقتي نگاه آينه را پير کرده‌اي

ديري است آسمان مرا شب گرفته است

خورشيد من، براي چه تأخير کرده‌اي؟

باز هم يک جمعه ي بدون تو ،

باز هم همان تلخکامي قديمي ؛

و باز هم قلبي مالامال دلتنگي ...

در عصري که بدون تو به غروب متصل مي شود ...

اللهم عجل لوليک الفرج

در تلاطم زمان

بر دل سياه خويش ،

با مرکّب سفيد مي نويسمت ...

السلام عليک يا اباصالح المهدي ( عج )

يک روز مي افتد ؛

آن اتفاق خوب را مي گويم ...

من به افتادني که برخاستن اوست ايمان دارم ؛

هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه ...

السلام عليک يا صاحب الزمان

 <    <<    61   62   63   64   65    >>    >