دلهاي غم زده ؛
مولاي من بيا ،
خورشيدِ صادقه .
اللهم عجل لوليک الفرج
مي نويسم که شب تار، سحر مي گردد
يک نفر مانده از اين قوم، که برمي گردد...
شايد براي آمدنت دير کردهايوقتي نگاه آينه را پير کردهايديري است آسمان مرا شب گرفته استخورشيد من، براي چه تأخير کردهاي؟
باز هم يک جمعه ي بدون تو ،
باز هم همان تلخکامي قديمي ؛
و باز هم قلبي مالامال دلتنگي ...
در عصري که بدون تو به غروب متصل مي شود ...
در تلاطم زمان
بر دل سياه خويش ،
با مرکّب سفيد مي نويسمت ...
السلام عليک يا اباصالح المهدي ( عج )
يک روز مي افتد ؛
آن اتفاق خوب را مي گويم ...
من به افتادني که برخاستن اوست ايمان دارم ؛
هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه ...
السلام عليک يا صاحب الزمان