به درگاهي پناه آوردهام کز در نميراند
که هرکس را که درماندهست سوي خويش ميخواند
اميد اولي که هر زمان او را رها کردم،
اميد آخرم شد نام او را تا صدا کردم
خداوندا، خداوندا قرارم باش و يارم باش
جهان تاريکي محض است، ميترسم، کنارم باش
اگر گم کردهام در اين همه بيراهه راهم را
تويي که ميبري سوي سپيديها نگاهم را
صدايم ميکني وقتي صدايم غيرِ آهي نيست
خطابخشي، به اشک و توبه ميبخشي گناهم را
خداوندا، خداوندا قرارم باش و يارم باش
جهان تاريکي محض است، ميترسم کنارم باش