شراب کوثر
ساقي به پياله باده كم مي ريزي!!!
اين ميكده را چرا به هم مي ريزي؟!
از گردش ساغرت شكايت دارم!!!
آسوده بريز! بنده عادت دارم
با خستگي آمدم ؛ فرح مي خواهم
سجّاده و تسبيح و قدح مي خواهم
ما قوم عجم به باده عادت داريم
بر پير مغان «علي » ارادت داريم
بر طايفه مان نگاه حقّ معطوف است
ميخانه ي شهر طوس ما معروف است
من اهل ري ام؛ مست وليّ اللّهم
يك خمره ميِ سفارشي مي خواهم
در روز ازل كه دل به آدم دادند
فرياد زدم ؛ پياله دستم دادند
فرياد زدم: «علي » پناهم دادند
اين گونه به اين ميكده راهم دادند
با ديدن اين شوق عناياتي كرد
لبخند «علي » مرا خراباتي كرد
من مستِ مِي ابوترابم يك عمر
سر زنده به نشئه ي شرابم يك عمر
يك ثانيه بي شراب نتوانم زيست
در مذهب ما حلال تر از اين مِي نيست
جامي بده لب به لب ، خرابم ساقي
از مشتريان خوش حسابم ساقي
ساقي بده باده اي كه گيرا باشد
از خُم كهنسال تولّا باشد
ساقي بده باده اي كه روشن باشد
خوش رنگ و زلال و مردافكن باشد
زُهّاد پر از افاده را دلخور كن
با نام خدا پياله ها را پُر كن
بد مستي من قصّه ي پر دنباله است
زيرِ سرِ باده اي صد و ده ساله است
اين بزم، مرا اهل سخن مي سازد
تنها مِي كوثري به من مي سازد
من معتقدم باده سرشتي دارد
انگور نجف طعم بهشتي دارد
مي داخل خُم سينجلي مي گويد
قُل مي زند و «علي » ، «علي » مي گويد
هُوهُوي تمام خمره ها را بشنو
تفسير شگرف « هَل اَتَي» را بشنو
با تلخي اين دُرد، رطب مي چسبد
با حال خوشم توبه عجب مي چسبد
گويم به تو حرف عشق بي پرده «علي »
اين شور، مرا به رقص آورده «علي »
با غصه و غم عجب وداعي دارم!
سرمست توأم! چه خوش سماعي دارم!
هوُهوُ نكنم؛ جنون مرا مي گيرد
اين دل به هواي كربلا مي گيرد
ديوانه ترم نكن، كجا مي كِشي ام!؟
سمت حرم دوست چرا مي كِشي ام؟
تا طور كشانده اي، عصا مي خواهم
يك تذكره ي كرب و بلا مي خواهم
وحيد قاسمي