ما از خداي گم شده ايم ، او به جستجوست
چون ما نيازمند و گرفتار آرزوست
گاهي به برگ لاله نويسد پيام خويش
گاهي درون سينه مرغان به هاي و هوست
در نرگس آرميد که بيند جمال ما
چندان کرشمه دان که نگاهش به گفتگوست
آهي سحرگهي که زند در فراق ما
بيرون و اندرون ، زبر و زير و چارسوست
پنهان به ذره ذره و نا آشنا هنوز
پيدا چو ماهتاب و به آغوش کاخ و کوست
در خاکدان ما گهر زندگي گم است
اين گوهري که گم شده مائيم يا که اوست؟
اقبال لاهوري